مبینمبین، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

مبین فرفری

بازی بازی

آب بازی چقدر خوبه  تافرش اتاقتو بردم بشورم بدو رفتی خونه سازیتو که بابا جون به مناسبت روز ......برای شما خریده بود آوردی            بازی به سبک فرش شستن بچه ها الان یادتون میدم چه جوری مسواک بزنید                      این جوری این عکسم همین الان انداختم که از خستگی بعد ازآب بازی خوابیدی ...
1 ارديبهشت 1391

عمو محمد

              وای عمو جون نگاه نکن خونه خاله زینب که بودیم وقتی جیش داشتی به عمو محمد گفتی عمو جونم زحمت کشید تورو برد خلاصه دو سه ساعتی تو دست شویی بودید عمو جون انقدر شسته بودت که نگو تو این دوسالی که من تورو شستم اگر جمع بزنیم بازم کمه ،تازه وقتی امدی بیرون بیبیتم کرد. عمو جون امتحان کن تاشش ماه دیگه استاد میشی که نی نی گولوتو باید بشوری. ...
31 فروردين 1391

بفرما شام

        بابا جون امروزو مرخصی گرفت که پیش ما باشه وشب هم شامو رفتیم رستوران خیلی پسر خوبی بودی فقط وقتی چشمت به پارک رستوران افتاد هم همه ای شد که نگو ...
29 فروردين 1391

مروری به گذشته

     مرور به دو سال گذشته بیا دنبالم    بابا جون بیا در گوشت یه چیزی بگم دادا متین نشنوه مبین جان اینجا مریض بودی تب شدیدی داشتی مامان فدات بشه پله هارو دوتا یکی میرفتی بالا                     بابی جون از اون یکی بده                 حباب بازی رو خیلی دوست داری روز تولدت بابا مارو برد پارک 89/4/4 کادو تولدت از طرف خاله لیلا زینب و مینا       &...
27 فروردين 1391

سال نو مبارک

                                     مبین جون سال نو مبارک انشاالا سال خوبی داشته باشی. بعد از سه سال امسال سال اول بود که سال تحویل خونمون بودیم  هر سال باباجون شیفت بود ،تا دوم عید داشتیم خونه تکونی میکردیم دیدیم اگه بیشتر بمونیم خونه کارها تموم نمیشه بعد تعطیلات هم به آخر میرسه رفتیم عید دیدنی اولین خبر خوبی که اول سال شنیدیم پسر خاله یا دختر خاله جدیدی که تو راهه خاله زینب نی نی داره انشاالا قسمت همه آرزو مندان.   ...
13 فروردين 1391

سیزده بدر

امسال هم مثل پارسال هلیا جون پیشمون بود خیلی خوش گذشت با این حال کمی بی حال بودی و صبح دارو داده بودم گفتم میخوابی ولی ماشالا کم نیووردی پا به پای ما حتی بیشتر شیطونی کردی تازه هلیا رو سوار کامیونت میکردی.   ...
13 فروردين 1391

بنایی

برای عید کلی برای بابا جون کار تراشیدیم هوس کردیم آشپز خونه رو به پذیرای اپن کنیم در این صورت من و تو بابا جونو تنها گذاشتیم تا به کارهاش برسه بنایی،نقاشی ،و کلی کار دیگه . چند روزی رفتیم خونه مامی جون بعد رفتیم خونه خاله مینا که خرید عید هم بکنیم  کلی داشت بهمون خوش میگذشت که مبین جون مریض شدی شب تا صبح تهوع می کردی که با عمو حسین بردیمت دکتر و بعد بیمارستان کودکان باهنر عظیمیه کرج بستریت کردیم بابا جونم اومد پیشمون خیلی ترسیده بود خودم که داشتم دیونه میشدم این عکسو گرفتم که همیشه یادم باشه، که بیشتر مواظبت باشم دیگه مریض نشی مبین جون ،دوست دارم .نمی دونی که وقتی رویه تخت خوابیده بودی و تب داشتی، من چه جور مثل بچه ه...
11 فروردين 1391

دوچرخه نو

 دوچرخت برات بزرگ بود ،بابا جون امروز با یه دوچرخه کوچیک که اندازه خودت بود امد خیلی ذوق زده شدی .بابا جون ممنونم بوس بوس به بابای مهربون . بابا جون انقدر مهربونه که هر وقت از اداره میاد یه وسیله خونه برای مامانی میخره همیشه دوست داره مامانیرو سوپرایز کنه. ممنونم همسر عزیز م. این بع بعی  که سوارش کردی داری میبری گردش دختر خاله المیرا کادو داده مرسی المیرا جون ...
8 فروردين 1391

عرشیا

بعد از چند روز، ازخونه خاله مینا رفتیم خونه بابی جون.                     اینم شاهکارت خونه بابی جون     با بابی جون رفتیم خونه خاله زهره(خاله مامان)خاله جون مریض بود  چندروز هم اونجا بودیم کلی با عرشیا بازی کردی وقتی میخواستیم بیایم خونه عرشیا گریه میکرد می گفت نرید من داداش ندارم ،ناگفته نمونه که خاله کلی حالش خوب شده بود.                       اینم یکی از کادوهای خاله زهره، استخر آب خاله جون ممنونم ...
4 اسفند 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مبین فرفری می باشد