بنایی
برای عید کلی برای بابا جون کار تراشیدیم هوس کردیم آشپز خونه رو به پذیرای اپن کنیم در این صورت من و تو بابا جونو تنها گذاشتیم تا به کارهاش برسه بنایی،نقاشی ،و کلی کار دیگه .
چند روزی رفتیم خونه مامی جون بعد رفتیم خونه خاله مینا که خرید عید هم بکنیم کلی داشت بهمون خوش میگذشت که مبین جون مریض شدی شب تا صبح تهوع می کردی که با عمو حسین بردیمت دکتر و بعد بیمارستان کودکان باهنر عظیمیه کرج بستریت کردیم بابا جونم اومد پیشمون خیلی ترسیده بود خودم که داشتم دیونه میشدم
این عکسو گرفتم که همیشه یادم باشه، که بیشتر مواظبت باشم دیگه مریض نشی مبین جون ،دوست دارم .نمی دونی که وقتی رویه تخت خوابیده بودی و تب داشتی، من چه جور مثل بچه ها گریه میکردم و ناراحت ازاینکه کاری از دستم بر نمیامد.
با هلیا جون رفتیم پارک
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی