ماه محرم
مبین جان پسر شیطون مامان ،امشب شب عاشورا با بابا علی رفتی هیت مامان جون تنها مونده دوست نداشتم مثل هر سال برم جای خواستم خونه بمونم.
ظهر تاسوعا بردمت بیرون گذاشتمت تو کالسکه که بتونم کنترلت کنم دسته که امد توهم که بچه هارو دیدی ذوق زده شدی امدی پایین زنجیر گرفتی شروع کردی به زنجیر زدن تا ببری بالا اول به سرو صورتت میزدی بعد به شونه هات وسط دسته با اون زنجیر سنگین کشون کشون میدویدی منم نمیدونستم کالسکرو بگیرم یا دنبال تو بدوام خلاصه دیدم یه خانمی که دخترش هم سن تو بود بغل کرده داره با دسته میره کالسکتو دادم که دخترشو بزاره منم مواظب تو بشم بعد از دو ساعت پیاده روی خسته شدی سوار کالسکه شذی برای نهار رفتیم داخل هیت ماشالا انقدر انرزی داشتی که اونجا هم بازی میکردی اونم با بچه های بالای پنج سال .مبین جان دوست دارم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی