مبین باموهای جدید
باباجون وقتی از اداره اومد هوس مهمونی رفتن زد به سرش کجا بریم خونه خاله لیلا،نه خونه خاله زینب،بالاخره رفتیم اندیشه خونه بابی جون، چون همه اونجابودندجمعشون جمع بودگلشون آقامبین کم بود،خاله زینب ناهار اماده کرده بود بعد از ناهار بابی مبینو برد بیرون این دفعه بابی خیلی مشکوک میزد بعد از یک ساعت بابی جون اومد بله من فقط غش نکردم زبونم لال شد داد نزدم مات ومبهوت نگاه میکردم این کیه بله مبینه که بابی موهاشو کوتاه کرده بود.
چقدر ناز شدی مامان جون قربونت برم من،وچون مبین عزیزم اولین بارش بودکه میرفت آرایشگاه بابی کلی به آقای آرایشگر وشاگرداش شیرینی(انعام)داده بود.مرسی بابی جون خیلی دوست دارم
باباجونم خیلی خوشش اومد گفت پسرم مثل آقاها شده.
آخرشب هم خاله مینا باعموحسین اومدند خونه بابی بلال هم خریده بودند،جای همه خالی.
جمعه بابا جون شیفت بود،ماهم باخاله وعمو محمد رفتیم فشم ومن الان دارم با لب تاب خاله زینب وبتو مینویسم.
قراره بابا علی فردا بیاد خونه خاله زینب تابریم شمشک نهار بخوریم وکلی صفاکنیم.جای شما هم سبز