سفرهای مارکوپلو
بعد از ٣هفته گردش امدیم خونه مبین جان میخوام بگم این ٣هفته کجاها رفتیم از خونه خاله زینب که امدیم فرداش بابا علی شیفت بود خاله لیلا امد دنبالمون که شبو تنها نمونیم ما هم از خدا خواسته با خاله رفتیم تا دیر وقت بیدار بودی کلی با متین بازی کردی.
فردا شب که بابا علی که آمد رفتیم پارک پلیس که شهرداری جشن بازیافت گرفته بود که تاتر اجرا کردند خواننده داشتند و کلی آتیش بازی کردند خلاصه خیلی خوش گذشت.
پنج شنبه صبح زود با خاله لیلا رفتیم بازار برایه مبین عزیزم کلی لباس زمستونی خریدیم تا دلت بخواد آتیش سوزوندی.
مامی جون زنگ زد گفت خاله زهره (خاله مامان) خونمونه ماهم
وس وسه شدیم با بابا علی رفتیم خونه مامی جون کلی با عرشیا بازی کردی وکلی هم بهش زور میگفتی
شنبه هم رفتیم خونه آقا جون و عزیز جون که راهی مکه بودند.
یکشنبه هم خاله بابا جون رفتش آنتالیا چون سپیده و سحر تنها بودند از ما خواستند که پیششون بمونیم تا بیان ما هم نذاشتیم بهمون بد بگذره. خاله که خونشون طبقه ٣بود و آشپز خونه رو به خیابون زیر پل سید خندان بود که هر کامیون یا ماشین سنگین رد میشد زوق زده میشدی و به زبون خودت میگفتی لا لا لا لا بعد هرچیزی که جلویه دستت بود از پنجره پرت میکردی پایین اولش نمیدیدم که چیکار میکنی وقتی پایینو نگاه کردم دیدم ای وای تمام سیب زمینی هارو انداختی پلیین.شب هم که میخواستیم قلیون بکشیم زغالو پیدا نمیکردیم دیدم که زغالو با جعبه اش انداختی پایین ،٤روز بعد خاله با کلی سوغاتی امد