شب چله
مبین جان بابا جون امسال شب چله شیفت بود خاله لیلا با متین پیشمون بودند صبح که بابا جون آمد خونه مامانی همش دور بابا میچرخید که شاید یادش بیوفته تولد مامانه نخیر ،یک ساعتی گذشت خبری نشد وقتی صبحانه رو خوردیم و تو آشپزخونه داشتم ظرف هارو می شستم فکر میکردم چطور بابا جون تولد مامان رو یادش رفته.
خاله لیلا صدا زد که مامان بیا مبینو ببین چیکار کرده وقتی وارد اتاق شدم وای دیدم بابا جون با کیک و شمع وفشفشه روشن ،وسط اتاق ایستاده، خیلی جاخوردم .علی جون همسر عزیزم ممنونم
بعد از تولد با خاله لیلا رفتیم فشم خونه خاله زینب
وای خدایه من خاله زینب از سرما کرسی گذاشته مثل قدیما یادش بخیر
خاله زینب و عمو محمد مثل بابا ، مامانو سوپرایز کردند برای مامانی کیک تولد خریده بودند دستتون درد نکنه .
شیکموها دستاتونو بکشید بیرون ،من اگه جای شما بودم میرفتم زیره کرسی که کسی نتونه ازمن عکس بگیره