روز تعطیل
پنجشنه دایی مجید ،هلیاو زن دایی با خاله زینب عمو محمد آمدن خونمون خیلی خوش گذشت مخصوصا به مبین و هلیا
اینم یه جور تماشای کارتونه
بنیامین اولین دوست مبین
تاحالا بستنی قیفی ،اول از تهش خوردید؟
هر دو با هم شروع کردند به خوردن مبین یکیشو تموم کرده بود اون یکی هم نصفه بود که با بنیامین عوض کرد .
کاش تو غذا خوردن هم این جوری شیکمو بودی.
عمو حمید دستت درد نکنه
خیلی حوصلت سر رفته بود هوا هم سرد بود نمیتونستیم بریم بیرون مجبور شدیم خونه بازی کنیم سیب رو با نخ از سقف آویزون کردم شروع کردیم به بازی خیلی خندیدیم بابا جون هم آمد تو بازیمون، این گازکنده هم بابازده .بعد از این بازی رفتیم سراغ بازیه پرش از رویه چیزی،مثلا یه دستمال گذاشتم زمین خودم و بابا چند بار پریدیم و تو هم تکرار کردی یا مثل کانگورو ،خرگوش راه میرفتیم ،خدارو شکر که همسایه پایینمون نبود چون وقتی ما میپریدیم خونه مثل زلزله تکون میخورد