خانه خاله زینب
بابا جون که از اداره آمد ما هم آماده شدیم دوتای رفتیم خونه خاله زینب، بابا جون با ما نیومد چون امتحان داشت ،خدارو شکر امتحانشو عالی داده بود ،مبین جون بابای شاگرد ممتازه تو هم باید درستو مثل بابا بخونی .
خونه خاله هر کاری دوست داشتی میکردی، لم دادی داری برای خودت شکلات میخوری و فکر میکنی که خراب کاری رو از کجا شروع کنم
مبین داره سوت میزنه که کفترها نفهمند ، میخواد بگیرتشون
بابای کبوترای عمو محمدرو جلو چشماشون گذاشتی.
کبوتر به مبین میگه(تورو خدا منو نخور)
پنجره اتاق خواب رو به این منظره باز میشه.
یکی منو بلند کنه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی