باشگاه
چند روزیه که خاله زینب پیشمونه وسحر خیز شدیم زود بیدار میشیم میریم پیاده روی،دیروز با خاله وعمو محمد رفتیم جمهوری وبعدش منوچهری کلی هم خرید کردیم وکلی هم پیاده روی کردیم.
امروزم هم بردیمت باشگاه ژیمناستیک چشمتون روز بد نبینه به یه چشم بهم زدن غیبت زدجایی هم نبود که بری دور تا دور نرده بود پس کجا رفته بودی؟ بله از لای نردهها خودتو کشونده بودی داخل سالن والیبال ،خلاصه تو بدو من بدو نفسم برید تا بگیرمت.
رفتیم سالن ژیمناستیک آقای مربی همه بچه هارو گوشه دیوار نشوند تو هم نشستی من خوشحال شدم گفتم آفرین پسر حرف گوشکنم ،آقای مربی داشت نرمش یاد میداد،با یه دستش هم پای تورو گرفته بود بچه ها هم میخندیدند سالن رو سرت گذاشته بودی .خلاصه مارو پشیمون کردی همون ببرمت سرسره بازی بهتره