روز پدر
خدارو شکر به خاطر دستهایگرمت، خداروشکر به خاطر چشمهای نازت، خدارو شکر به خاطر بودنت. علی عزیزم، روزت مبارک همسرم روزت مبارک پدر نازنین پسرم روزت مبارک همنام مولا علی الهی که مولا علی همیشه یارو یاورت باشد عزیزم. ...
نویسنده :
مامان مبین
14:33
روز پدر در فشم
مبین از شیر گرفته شد یا نه
نی نی ماهان دست پر آمده
مادر روزت مبارک
وقتی بچه زمین میخوره،مادر گریه میکنه. وقتی مادر زمین میخوره،بچه میخنده. روز مادر مبارک میگویند شخصی که مرتکب گناه یا گناهان کبیره شده بود نزد پیامبر (ص) آمد و از او برای بخشش او دعا و از خداوندبرایش طلب مغفرت کند پیامبر اکرم(ص)فرمود...گناه تو آنقدر سنگین است که شاید با دعای من نیز آمرزیده نشوی، اگر مادرت زند است به او بگو برای تو دعا کند........................................ اینم آقای نگهبان بیمارستان ماهان جونه آقای نگهبان چون ا...
نویسنده :
مامان مبین
18:55
تولد یک سالگی مبین جون
شب تولد مبین جون بغیر مبین،من وبابا علی هم سوپرایز شدیم چون بابی ومامی وخاله لیلاوخاله زینب وخاله میناجون وعمو حسین وعمو محمد جون که مبینو خیلی دوست داره برای مبین جشن تولد گرفتن وشب همگی با کیک و کادوی تولد آمدن خونمون که عمه مرضیه جون و آبجی ثنا وعلی کوچلو هم خونمون بودن،وکلی بابی با مبین رقصیدن وخیلی خوش گذشت جای دوستان خالی... ...
نویسنده :
مامان مبین
18:35
استخر
چند ماهی که باباجو جون میره استخر(ناجی) هر دفعه که مبینو میبرد که ببره تو آب بازی کنه نمیرفت، کمی میترسید یه روز که با خاله زینب و عمو محمد رفتیم پیشه بابا عمو با مبین رفتند استخر عمو جون که مبینو خیلی دوست داره با بازی کردن مبینو برد تو آب حالا آقا مبین از آب در نمیاد و آقا پسر از ساعت 9صبح تا 2 با مامان میره استخر و6 تا 11شب با باباجوجون ماهان بیا اینجا با هم بخوابیم وقتی میره تو آب میگه منو نگیر بزار خودم بازی کنم اینجا هم با مایو دخترونه میره ...
نویسنده :
مامان مبین
15:14
91/3/4
مبین جون امروز یکسالو یازده ماهه شدی ماه دیگه 4/ 4 تولدته دیگه برای خودت مردی شدی خوبو بدو میفهمی میدنی چه کاری بده نباید انجام بدی چه کاری خوبه،عزیز دل مامان وقتی صدای دزد گیر موتور بابارو میشنوی بدو میری تو راه پله میگی بابا جو جون بابا جون هم از ذوقش پله هارو چهارتا یکی میکنه که زود برسه ماچت کنه و خوراکی که برات گرفته بده بهت دیشب خونه دوست بابا جون شام دعوت بودیم قرار بر این شد بریم بیرون، تازه بساط قلیونو راه انداخته بودیم که بارون گرفت مجبور شدیم بریم خونشون بابا جون کمک کرد و جوجه هارو تو بالکن کباب کرد همه سر سفره بودیم که وقتی بابا جوجه رو آورد مبین بلند گف ت  ...
نویسنده :
مامان مبین
16:25
غنچه های پرپر شده توسط خاله شادونه در خرم دره
این عکسهارو که دیدم نتونسنم جلویه گریه ام رو بگیرم من هم یک مادرم میفهمم مادرانشون چه احساسی دارن.خدا به بازمانده هاشون صبر جمیل بده. نگار7ساله بهاره6ساله مهدی7ساله اگه خاله شادونه که دیگه الان اسمش خاله غم دونه ست اگر نمی فرمود حالا همه بچه ها برن پیش ماماناشون شاید اون ازدحام ناگهانی پیش نمی اومدو... متاسفم برای خودم و هم برای کسانی که اجازه میدن شخصیتهای پوچ ومسخره برامون بت بشن. ودست به دامان یک شخصیت تلویزیونی شده ایم که فقط بلد است با لب خوانی برای بچه هایمان شعر تکرار کنن. ...
نویسنده :
مامان مبین
19:08