پنگول
مبین جان قرار بود پنگول ساعت هفت امروز بیاد.ما زودتر رفتیم که جلو بشینیم ولی خیلی شلوغ بود و به زورجاپیداکردیم .عزیزم خیلی دوست داشتم بدونم اون لحظه چه حسی داری ،وقتی پنگولو میدیدی میخواستی بری جلو .
آروم نمی شستی همش میخواستی بری جلو.
سرباز بیچاره همش دنبال تو بود که از پله ها نیوفتی
نی نی که پیشت وایستاده هادی، پسر خاله سمانه دوست مامانی
مراسم تموم شده ما هم سالونو برای خودمون گرفتیم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی